نو بالغ در ویرانه ها

حالا
از برخورد شاخه جوانی به پوست گردنت سرخ می شوی
و از تماس انگشتی بر گونه ات جهان سیاه می شود در نظرت
میوه ها را می چینی
میوه های رسیده را
از درختانی با شاخه های ترکش خورده
با میوه های ترکش خورده
در سبدی روی سرت می گذاری
و در چشم اندازهای قریه راه می روی
بادی که بوی گوشت سوخته را به هرسو می برد
تن پوشت را به تنت می چسپاند
تا به دهاتیان غمگین نشان دهد
مزیت های بدن نو بالغ را
درخت ها به تو تنه نمی زنند
با صدها شاخه پر شگوفه
در رهگذارت می جنبند
وقتی در میان شان
مرا به ضیافت خوردن خونت میخوانی

تو آنقدر آباد هستی که جغرافیای جنگزده را بی تاثیر می کنی
تو آنقدر شادی می آفرینی که از جریان های خون خروش دریاها را می شنوم
تو روی ویرانه ها به بلوغ رسیده ای و خانه های متروک، مخفی گاه هایشان را نشانت می دهند
مخفی گاه هایی که جنگجویان نو بالغ در آن ها زخم برداشته اند، مرده اند یا زنده اند و از فواره های خون دشمن
به وجد می آیند

همینکه ناک ها رسیدند صورتت جوش انداخت
و در میان درختان، چون پیچیکی تشنه به خون
ارتفاع مرا پوشاندی
من هم ترا به تنه کهن سال درختی بارها فشردم
چون میوه رسیده
و آب های شیرینی از منفذهایت بیرون ریخت

حالا
از میان درختان بیرون شده ای
و به ویرانه ها قدم گذاشته ای
من هم ترا
چون سرباز دشمن
ناگهان از عقب بغل می کنم
و در مخفی گاهی
خفه می کنم
آواز ناله هایت را