دنیا چقدر شیرین بود روزیکه ترا دیدم
رویای من رنگین بود آن روز که ترا دیدم
اندر دل من یک بار یک روزنه ای تابید
آن نور امید بود روزیکه ترا دیدم
روزها گذشت و من اندر طلب رویت
عاشق شدم عاشقتر هر روز که ترا دیدم
روزیکه بمن گفتی دوستتدارم جانم
من محو تو گردیدم آنروز که فهمیدم
روزیکه صدا کردی آمده ام جانم!
شاهزاده ای رویاییت من هم پسندیدم
روزیکه قسم خوردی تا ترکم نخواهی کرد
دیوانه ات گردیدم آن لحظه که بشنیدم
روزیکه سر قرآن گفتی منم تنها
در خواب و رویایم هر جا که میدیدم
گذشتم از خود سوختم به پای تو
آتشم زدی آتش، حتی نفهمیدم
آخر فدایت گشت زندگی و عمر من
چی کار کردی با من چرا نپرسیدم؟
تو از اول هم صیاد بودی و من
چقدر ساده بلی آسان شکار تو گردیدم